(2/26/2007 3:45:28 PM): < > بهمن 85 -
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهمن 85 -

قسم

جمعه 85 دی 29 ساعت 11:38 صبح

قسم

قسم به آه حسن وبه تکه تکه های جگر ریخته شده برزمین.من حسینم کسی که برگردمش نیشتر زدند.به آه حسن قسم که ضبح را قبول ندارم.قسم به اول و آخر مقصدم قسم به دست های حنایی قاسم.قسم به عروس پریشانم.سرتان را میبرم و عروسیتان را عزا میکنم.

هزاران هزار سر افتاده را قصاص سر عباس میکنم.جای برادرم خالیست که نیزه ها ار مزارش به دورند.که بیاید در قتله گاه تا عبداللهرا در آغوش بگیردو

وقتی که دستش بریده میشود بگوید نترس پسرم.

کجاست برادرم حسن که دو پسرش را فدای دین کرد.یکی قاسم که به خون آغشته شد ودیگری د رخیمه که کارش از خون هم گذشته.

ای نفرین شده ها لال شویدای ظالمان شکسته شوید.ای پرسیمرغ اندازها بی بال شوید چرا صدایتان در نمی آید؟

این را بدانیدکه سپاه من به خون زنده شد

 

 حالا......................................................................

وحالا نوبت من رسیده.هیچوقت به ظلم تعظیم نکرد پسربا غیرت فاطمه(س)

چنین فکر نکنید که من بسته زنجیر ها هستم.گمان نکنید که کمرم تا شده وپیر شده ام.من پسر شیر حق هستم و اگرهم پیر شوم

                                                                  بازهم شیر هستم


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


هفت روز گذشت

پنج شنبه 85 دی 21 ساعت 3:25 عصر

بعد از یک هفته دوباره رفتیم سراغش

خیلی جالبه یکی همه رو دعوت کنه و خودش نباشه!!!!!

اما چرا!!!!!

هرجا رو که نگاه می کردیم اون بود، می شد حضورش رو حس کرد

با دربه در رفته بودم خیلی راحت آدرس رو پیدا کردیم

رفتیم تو مسجد، اولین نفری که دیدمش و نظرم رو خیلی جلب کرد پدر عمو حسن بود، خدا صبرش بده

چهره ای آرام و مظلوم با نگاهی پر از غم دم در ورودی ایستاده بود و به مهمونای پسرش خوش آمد می گفت

                          

با چندتا آیه از قرآن مجلس شروع شد و چیزی نگذشت که مسجد مملو از جمعیت شد

        

عکسش بالای مسجد بود، چهره ای کاملا آرام و متین، انگار این عکس با آدم حرف می زنه

به من می گفت جام خوبه و اصلا نگران نباشید، یه جورایی داشت به همه دل داری می داد

 

خیلی سخته ولی می خوام بگم

خیلی مجلس آرومی بود انگار خودش داشت مجلس رو اداره می کرد اما با روضه حضرت علی اکبر(ع)  یه دفعه تو دل همه غوغا شد و کل مسجد حتی در و دیوارش گریه می کردند

به هر صورتی بود مجلس رو جمع و جور کردن چون صدای گریه مادرش به گوش می رسید و تحملش برای همه سخت بود

ولی چیزی که برام عجیب بود این که پدرش چرا مشکی نپوشیده بود

انگار اون هم هنوز باور نکرده بود که حسن رفته و دیگه بین ماها نیست

 اولین ختمی بود که دیدم و با گوش خود شنیدم که در مورد اینترنت حرف می زدن

از وبلاگش گفتن، از نور، حرفاش هم مثل خودش و تمام عکسایی که ازش دیدم نورانی و ماندگار بود

 برای شادی روحش صلوات

عمو ما رو هم دعا کن


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


یار از دست رفته

جمعه 85 دی 15 ساعت 4:17 صبح

 انا لله و انا الیه الراجعون 

بازگشت همه به سوی اوست

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام       خداحافظ به شرطی که، بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید            به یاد آسمونی که، منو از چشم تو می دید

اگر گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت سادس          نه اینکه میشه باور کرد، دوباره آخر جادس

خداحافظ واسه اینکه، نبندی دل به رویاها            بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

خداحافظ همین حالا خداحافظ


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]