(2/26/2007 3:45:28 PM): < > دی 85 -
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دی 85 -

شب یلدا!

پنج شنبه 85 آذر 30 ساعت 10:46 عصر

دوست داشت شب یلدا آپ کنه..کلی فکر کرد و بالاخره هیچی به ذهنش نرسید جز..!!!

سال های پیش همیشه شب یلدا پیش خانواده اش بودو تاصبح کنار هم بودن ..زمین گرم بودو دل ها گرمتر....ولی سرما در میانشان معنی نمی شد و اما امسال!

زمین گرم بود و دلها گرم و همه دورو اما سرما..میشد معنیش کرد یا نه؟؟ ....او اینجا و اونها فرسخ ها دور ازاو..یه لحظه دلش هوای اون کوچولوی خواهرشو کرد...اگه اینجا بود بهم میگفت:دایی....ولی نبود..چی میشد کرد؟؟جلوی چشماشو اشک گرفت ولی سعی کرد بغضشو قورت بده...حالش گرفت.کز کرد گوشه اتاق و سکوت! ولی یه جرقه و یک برگشت!!یاد یه نوشته افتاد..

چشمهایم را می بندم
و زیر لب آرام آرام زمزمه می کنم :
زندگی ،‌بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم .
اما ،‌روزهای بد ، همچون برگهای پاییزی ،  شتابان فرو می ریزند ، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی ، استخوان می شکنند ،‌و درختْ استوار و مقاوم بر جای می ماند.
برگهای پاییزی ، بی شک ، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت ، سهمی از یاد نرفتنی دارند ....
طعم حرفات هنوز شیرینه .
چه سخته با تو بودن و تنها موندن
چشمام رو می بندم
سکوت می کنم ....سکوت
و مزه شور قطرهای بی تاب،دهان خشکم را به ضیافت می خواند
چشمهایم هنوز بسته است
باور کن

آروم چشماشو بست ونفس عمیق کشید..او می تونست تلخ ترین لحظات رو تحمل کنه...امشب می تونست بهترین شب زندگیش باشه پس یا علی

 


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


لیلی زمین را گرم کرد!

یکشنبه 85 آذر 26 ساعت 12:24 صبح

خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ؟

لیلی گفت : من .

خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .

سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد .لیلی هم .

خدا گفت : شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش .

                                              

لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا کرد .

لیلی گُر می گرفت . خدا حظ می کرد .

لیلی می ترسید . می ترسید آتش‌اش تمام شود .

لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد .

مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد .

آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد .

 

خدا گفت اگر لیلی نبود ٬ زمین من همیشه سردش بود

                                                      -عرفان نظر آهاری-


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


خداحافظی

پنج شنبه 85 آذر 9 ساعت 2:0 عصر

خیلی ازش پرسیدم چرا ولی هیچ جواب قانع کننده ای بهم نداد.نمیدونم چی شد که یک دفعه این تصمییم رو گرفت .

وقتی شنیدم شکه شدم .دوست نداشتم که این حرف هارو اینجابزنم ولی علی اقا دربدر خودت مجبورم کردی اخه

با وفا مگه ما چیکارکردیم که تو مارو تنها گذاشتی رفتی توبه من بگو کی اذیت کرده تا من خودم از طرفش ازشما

طلب بخشش کنم.بابا ما تازه میخواستیم کارای جدیدی باهم بکنیم .این رسمشه با شه هرطور که صلاح میدونی

ولی من از همینجا به همه دوستان اعلام میکنم که همیشه کنار این چاه ما یه دربدر هم هست که هیچ وقت

حرفاش از یاد ما نمیره علی جان امیدوارم که هرجا هستی در تمام مراحل زندگیت موفق وپیروز باشی

فقط اینو بدون که تو هیچ کجا نرفتی وهنوز عضوی از وبلاگرها هستی

                                         

نرو                              

توهم مثل من نمیتونی دووم بیاری نرو

توهم مثل من تو قصه کم میاری نرو

آه نرو

نروتوکه میدونی من بیتو توبیمن یعنی حسرت

توکه میدونی بی جواب میمونه عشق وعادت

توکه میدونی کم میشم

تو که میدونی کم میشی

توکه میدونی هم آغوش غم میشی نرو

آه نرو

بری جواب اون روزاتو چی میدی؟

حرف های مارو تو گوش کی میگی؟

نرو که رفتنت صلاح ما نیست

ببین جدایی تو نگاه ما نیست

این بار هم دل اینوری رفت تونست اون حرفهایی که از اعماق چاه در میاد رو بازگو کنه اما باور کنید

با اشک دیده چون عزیزان من شما نمیدونی که چه عزیزی داره با ما خدا حافظی میکنه ولی من میدونم

چون بشتر ازبیست ساله که من باهاشم.امیدوارم که یه روزی دباره علی دربدر برگرده ومثل همیشه با

حرفاش دل مارو ولایی کنه


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


آه

یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:46 عصر

آه

این دوتا حرف چقدر معنی داره، چقدر آدما مفاهیم مختلفی رو با همین دو حرف می رسونن

یا یه کم دقت به همین چیزا توی حامعه می بینیم که اصلاً بابا چه خبرِ

درد دل مردم چیه و توی دلش چی می گذره

الان که به اینها دقت می کنم خوب می فهمم که چقدر آدما ضعیف هستن

حتی نمی تونن کوچکترین مشکلاتشون رو از دید بعضی ها مخفی کنن

ای خدای

خدا جونم آره منم همون بندة گنهکاری که هر بار که گناهی مرتکب میشه میاد در خونت رو میزنه و توبه میکنه ولی هنوز چند حظه از توبش نگذشته بازم یه گناه دیگه انجام میدم
خدا جون می دونم من خیلی بندة بی معرفتی هستم اصلاً لیاقت این بندگی رو ندارم ولی...

ولی تو اون قدر مهربونی که بازم بهم امیدواری، از بزرگترین گناهانم چشم پوشی می کنی و با کوچکترین ثوابم بهم کلی حال میدی

خدا جونم الان توی این نیمه شب توی این بیابون هیچ کسی دور و برم نیست

مگه خودت نگفتی که توی تنهایی ها با منی و من رو تنها نمی گذاری

الان هم من بدونم من تنها نیستم تویی که من و از تنهایی در میاری

پس برای همینم می خوام بگم

ای خدا

خدای خوب مهربون من

نوکرتم

با تمام وجود این کلمات رو میگم

به زبون میارم تا بدونی هر چقدر بی معرفتم ولی بازم بندتم

واز این بابت خیلی خوشحالم

آه، امان از دست بی معرفتی هام

**************************

نوشته: در به در چاه


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


یک برابر یک

چهارشنبه 85 آبان 24 ساعت 12:15 عصر

«یک اگر با یک برابر بود »

معلم پای تخته داد میزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی ازگرد پنهان

ولی آخر کلاسیها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وآن یکی در گوشه ای دیگر « جوانان » را ورق می زد .

برای اینکه بی خود های وهوی میکرد با آن شور بی پایان

تساوی های جبر را نشان می داد

با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود ، تساوی را چنین نوشت

« یک با یک برابر است »

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...

تساوی اشتباهی فاحش و محض است

به آرامی سخن سر داد .

نگاه بچه ها ناگه به یکسو خیره گشت و معلم

بر جای ماند .

او پرسید اگر یک فرد انسان

واحد یک بود ، آیا باز یک با یک برابر بود ؟

سکوت مدحشی بود و سوالی سخت .

معلم خشمگین فریاد زد

آری برابر بود

                                .

و او با پوزخندی گفت :

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیرو رو میشد .

حال می پرسم اگر یک با یک برابر بود

نان دمال مفتخوران از کجا آماده میگردید ؟

یا چه کسی دیوار چین ها را بنا میکرد ؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد ؟

یا که زیر فربت شلاق له میگشت ؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کسی آزادگان را در قفس میکرد ؟

معلم ناله آسا گفت :

بچه ها در جزوه های خود بنویسید

« یک با یک برابر نیست » 

 


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2      >