(2/26/2007 3:45:28 PM): < > حرف اول چاه -
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرف اول چاه -

حرف اول چاه

چهارشنبه 85 آبان 3 ساعت 9:33 عصر

حالا که من به شما سلام می کنم از اینکه بعد از هفته ها تلاش توانسته ام در فصلهای زندگی، بهاری را مهمان دلهای آفتابیتان کنم، خرسندم. این برگهای رنگارنگ سراسر یاد، به لطافت توجه شما نیازمند است و نیز به فروغ چشمانتان، که میزبان سلام ماست.

قبل از هر چیز این عید سعید رو به تمامی بلاگرها و کاربران اینترنتی تبریک می گم و از خدای منان قبولی طاعات و عبادات همگی رو خواستارم.

من هم یکی از خود شماها هستم که حدود یک ماهه که با جمع شما آشنا شدم و یه وبلاگ آموزشی و تخصصی دارم.

توی گشت و گزارم توی وب های مختلف با افکار متفاوتی آشنا شدم که با کمی فکر کردن یه تصمیم جدی گرفتم و با مشورت با چند تا از بچه های قدیمی که تجربه بیشتری توی این زمینه داشتن روی تصمیمم مصمم شدم.

حالا می خوام حرفایی که توی دلم دارم و به زبون آوردنش سخته، بنویسم. شاید با نوشتنش بتونم کمی به خودم کمک کنم.

حرفایی که از واقعیات دنیای اطراف و حقیقت سرشت آدمی سرچشمه می گیره.

که شاید این حرفا گاهی حرف دل خودم و خیلی های دیگه باشه که تا به حال حتی جرات فکر کردن بهش رو هم پیدا نکرده بودم.

بگذارید این طوری شروع کنم:

یک ماه مهمان خدا بودیم، ماهی که تمام روزهاش رحمت بود ، ولی .......

ولی توی این ماه چقدر تونستیم به خدا نزدیک بشیم.

اصلاً تونستیم برای یکبار هم که شده خودمون رو به کسی که ادعای بندگیش رو می کنیم نزدیک کنیم یا نه.

مطمئناً خدا خودش رو به ما نزدیک کرده ولی........

ولی ما لبیک گفتیم؟؟؟


نوشته شده توسط : نگهبان چاه

نظرات دیگران [ نظر]