(2/26/2007 3:45:28 PM): < >
دوست داشت شب یلدا آپ کنه..کلی فکر کرد و بالاخره هیچی به ذهنش نرسید جز..!!!
سال های پیش همیشه شب یلدا پیش خانواده اش بودو تاصبح کنار هم بودن ..زمین گرم بودو دل ها گرمتر....ولی سرما در میانشان معنی نمی شد و اما امسال!
زمین گرم بود و دلها گرم و همه دورو اما سرما..میشد معنیش کرد یا نه؟؟ ....او اینجا و اونها فرسخ ها دور ازاو..یه لحظه دلش هوای اون کوچولوی خواهرشو کرد...اگه اینجا بود بهم میگفت:دایی....ولی نبود..چی میشد کرد؟؟جلوی چشماشو اشک گرفت ولی سعی کرد بغضشو قورت بده...حالش گرفت.کز کرد گوشه اتاق و سکوت! ولی یه جرقه و یک برگشت!!یاد یه نوشته افتاد..
چشمهایم را می بندم
و زیر لب آرام آرام زمزمه می کنم :
زندگی ،بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم .
اما ،روزهای بد ، همچون برگهای پاییزی ، شتابان فرو می ریزند ، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی ، استخوان می شکنند ،و درختْ استوار و مقاوم بر جای می ماند.
برگهای پاییزی ، بی شک ، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت ، سهمی از یاد نرفتنی دارند ....
طعم حرفات هنوز شیرینه .
چه سخته با تو بودن و تنها موندن
چشمام رو می بندم
سکوت می کنم ....سکوت
و مزه شور قطرهای بی تاب،دهان خشکم را به ضیافت می خواند
چشمهایم هنوز بسته است
باور کن
آروم چشماشو بست ونفس عمیق کشید..او می تونست تلخ ترین لحظات رو تحمل کنه...امشب می تونست بهترین شب زندگیش باشه پس یا علی
نوشته شده توسط : نگهبان چاه